هرچی از هرجا

ساخت وبلاگ
از سال گذشته اواخر سال که ترفیع گرفتم سبک زندگیم خیلی تغییر کرده، خیلی بیشتر درگیر کار شدم. از لحاظ ذهنی هم مشغله هام بیشتر شده. یه سری تغییراتی درونم شکل گرفته که حس می کنم داره بهم آسیب میزنه. یکی اینکه نشخوار فکری پیدا کردم شدیدا، یه سره توی ذهنم با خودم مکالمه دارم. خیلی زود عصبانی میشم و از کوره در میرم. پرخور و کم تحرک شدم و حتی به ظاهر خودم کمتر میرسم. در کنارش توی رابطه هم وابستگیم بیشتر شده و ضعیف تر شدم، حساس شدم نسبت به خیلی مسائل که اهمیت چندانی ندارن. نمی تونم بگم که مقصر همه این اتفاقات این هست که من یه پست مهم تر گرفتم و باید حالا پستم عوض کنم. اما می تونم بگم که حداقل از لحاظ ذهنی آمادگی اینو نداشتم که در این پست قرار بگیرم. نیاز هست که همزمان از لحاظ روحی روی خودم کار کنم که بتونم شرایط جدید مدیریت کنم.اولین عاملی که می تونم حسش کنم کمبود عزت نفس هستش که یکی از مشکلات اصلی منه. مثلا الان وقتی به مساله مهاجرت فکر می کنم اولین حسی که درونم ایجاد میشه اینه که نه مهاجرت سخته تو نمی تونی، باید مدرک زبان بگیری باید زرومه درست کنی باید به اساتید ایمیل بزنی و ... همه اینا توی ذهنم با یه واکنش روبرو میشه و اونم اینه که، این کار سخته و من نمی تونم. خب این مقابله کردن با این ذهنیت خیلی سخته و همیشه مغلوب میشی. ذهنیت دیگه که همیشه باعث نشخوار فکری هم میشه اینه که من نمی تونم با حرف زدن دیگران متقاعد کنم و دیگران به حرف من گوش نمیدن. مثلا فکر می کنم هر بار که برم پیش مدیرعامل اون حرف منو قبول نمی کنه و من شکست می خورم و ازم ایراد میگیره واسه همین حس یه قربانی دارم. جالب اینجاست که هرچی بیشتر دچار عادت های اشتباه و منفی میشم، بیشتر این افکار خودزنی توی ذهنم رشد می کنه و به هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت: 12:47

چند روز پیش با دوستم داشتم صحبت می کردم وسط حرفاش یه چیزی گفت که خیلی بهم بر خورد. بهش اعتراض کردم و در جواب من گفت که هدفم ناراحتی تو نبوده. توقع داشتم از شدت ناراحتی من بفهمه که نیاز هست یه مقداری بیشتر توضیح بده و حداقل سعی کنه آرومم کنه، اما عکس العمل خاصی نشون نداد. حتی از اون موقع یه زنگ هم نزد فقط یه بار پیام داد و گفت چه خبر. برام یه مقدار سنگینه این قضیه، اینکه من وقتی میبینم از دستم ناراحته سعی می کنم از دلش در بیارم و آرومش کنم اما اون انقدر بی تفاوت هستش. حتی یه دفعه که پا پیش گذاشته بود بهم میگفت من تحمل اینو ندارم که بخوام از خود گذشتگی کنم و تو حرکتی نکنی.نمی دونم توی رابطه ام باید رویه ام عوض کنم یا نه. اینکه در 98 درصد مواقع من تامین کننده رابطه هستم خیلی آزارم میده، اینکه من همش باید برم دنبال اون، من همش باید هزینه کنم، یه بار یه غذایی درست نکرد دستش بگیره بیاره یکم وقت بذاره. البته که ایراد از خودمم هست، من همیشه تلاش می کنم خودم بندازم جلو، می تونم خیلی چیزا رو قبول نکنم یا به سمتی ببرم که برام هزینه کمتری داشته باشه.به نظرم باید یه مقداری عملگرا تر باشم، باید بیشتر از فکر کردن عمل کنم. مثلا اگر قرار می ذاریم بریم یجایی پیاده روی کنیم، یا مثلا اگر قرار شد ساندویچ بخوریم بریم یجایی که من انتخاب کنم که کم هزینه تر باشه. مثلا وقتی میبینم اون تماس نمیگیره منم تماس نمیگیرم نیازی به ارائه توضیح نداره.حالا از این حرفا بگذریم، یه چیزی که خیلی خیلی عصبیم داره می کنه اینه که به حرف دیگران و قضاوت دیگران اهمیت زیادی میدم. این خیلی حالم خراب می کنه. سر کار که هستم بعضا دیگران میان منو مقصر می کنن، حالا عواقبی هم نداره اما میان نظرشون میگن. ولی خیلی منو عصبی می کنه و هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 21:59